علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

علیرضای مامان و بابا

بی اشتهای علیرضا

علیرضاجون خیلی بی اشتها است از وقتی هم که گلو در د گرفته بدتر شده الان یک هفته است که لب به غذا نزده فقط یه کم شیر خشک خورده علیرضا اگر بدونی مامان خیلی از غذا نخوردنت ناراحته و حرص می خوره شاید غذاتو بخوری، اینا رو می نویسم تا وقتی بزرگ شدی بخونی و بدونی مامان و بابا همیشه نگرانت هستند حتی نگران خوردن و نخوردنت اینارو می نویسم تا وقتی بزرگ شدی خیلی مواظب خودت باشی و قدر خودتو بدونی امیدوارم دفعه بعد بنویسم پسر گلم خیلی خوب غذا می خوره
28 خرداد 1391

علیرضا داره بزرگ میشه

علیرضا می خواد کم کم با شیشه شیرش خداحافظی کنه،الان سه روزه که شیر با شیشه نخورده.از صبح تا شب عین خیالش نبود ولی شب که می شد حسابی بهانه می گرفت دو شب اصلا نخوابید من و بابایی هم تا صبح بیدار بودیم و از بی خوابی کلافه شدیم البته بابایی که تو تابستون تعطیله، ولی من با بی خوابی مجبور بودم ساعت 6.30بیدار شم و برم سر کار دیشب علیرضا خوب خوابید فقط یکبار بهانه شیشه را گرفت فکر کنم کم کم داره یادش میره
28 خرداد 1391

علیرضا همدم بابا

علیرضای گلم الان دوروزه که دیگه نمیره خونه مامانی آخه علیرضا از 6ماهگی که مامان برگشت سر کارش می رفت خونه مامانی. پسرم  ،چون مامانی وباباحاجی خیلی دوست دارن شما هم اونجا کلی شیطونی می کردی طفلک مامانی خیلی اذیت می شد ولی چیزی نمی گفت الان دو روزه که  مدرسه بابایی تعطیل شده و تو خونه پیش شما مونده البته همون روز اول که از سر کار برگشتم می گفت خسته شدم خلاصه باید تا اخر تابستون یه جوری با هم کنار بیاید دوست دارم عزیزم
6 خرداد 1391
1